راهبرد صهیونیستی ـ اسرائیلی

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


راهبرد اسرائیل صهیونیستی (Zionist-Israeli Strategy) ناشی از شکل و مضمون فراگیر صهیونیستی است (یعنی ملت یهودی رانده شده که فایده ای ندارد و به خارج از اروپا انتقال داده می شود تا به یک عنصر مفید تبدیل شود و در چارچوب کشور کارکردی، به منافع غرب خدمت کند تا در ازای آن، کشورهای غربی از آن حمایت کنند و بقاء و تداوم آن را تضمین کنند). تحقق این وضعیت، مستلزم دو عملیات انتقال جمعیت است: انتقال برخی از اعضایگروه های یهودی از تبعیدگاه به فلسطین و انتقال اعراب از فلسطین به هر تبعیدگاهی که شد.

این شیوه از نظر راهبردی در نگرش (مهاجران گسیل شده) نسبت به خود و در نگرش نسبت به دیگران (یعنی ساکنان اصلی) و بر ماهیت رابطه میان این دو دسته و بر چگونگی حل نزاع انعکاس پیدا می کند. در زمینه نگرش نسبت به خود، نگرش راهبردی صهیونیستی ـ اسرائیلی ناشی از این اعتقاد است که یهودیان یک ملت یگانه هستند و مهاجران صهیونیست، پیشگامان این ملت هستند و مرکز این ملت، کشور صهیونیستی در فلسطین اشغالی است.

این کشور، خود را پشتیبان و سرپرست همه ملت یهود در هر جا که باشند می داند و ادعا می کند که وقتی این ملت در تنگنا قرار بگیرد، پناهگاهی برای آن است. ملت یهود در تبعید، صرفا یک حاشیه و یک جزء است و کل و مرکز، همان مهاجرنشین صهیونیستی است و مهاجران صهیونیست همان کسانی هستند که "سرزمین قومی" را از ساکنان اصلی خلاص خواهند کرد و فرزندان آنها باید تربیت قومیسختگیرانه داشته باشند که مبتنی بر آگاهی عمیق از طرح صهیونیسم باشد و بدین ترتیب شخصیت قومی آنها متبلور می شود و از آلودگی های تبعید و از سرباری شخصیت یهودی گتویی خلاص می شوند و تا حدود زیادی به همبستگی تمدنی و نژادی دست پیدا می کنند و حاکمیت خود را به عنوان یک ملت مستقل یهودی حفظ می کنند.

با این که اعضای این ملت یهودی در چهارگوشه زمین پراکنده اند و هر کدام از آنها که می آید هویت تمدنی مختلفی دارد، اما همه آنها در یک ظرف ذوب می شوند تا به یک ملت یگانه تبدیل شوند (این جنبه از راهبرد صهیونیسم صرفا ادعاهای ایدئولوژیک پرطمطراق است که مصرف تبلیغاتی دارد و در دهه هفتاد به کلی از گفتمان صهیونیسم کنار گذاشته شد و جز در نوشته های برخی از افراطیون حاشیه ای، دیگر بازتابی ندارد).

از آن جا که مهاجران صهیونیست در محیطی زندگی خواهند کرد که با آنها ناسازگار است: لذا به عنوان یک گروه انسانی باید از برتری اقتصادی (صنعتی و کشاورزی) برخوردار باشند و یک پایگاه فن آوری امروزین تأسیس کنند تا به خودکفایی برسند. برای بقای مهاجران براساس شروط صهیونیسم و برای بقای کشور صهیونیستی (در درون مرزهایش که محدوده آن تعیین نشده است) مهاجران باید از سطح زندگی بالایی برخوردار باشند تا بتوان یهودیان بیشتری را تشویق کرد که به این کشور بیایند. طرح صهیونیسم تحکیم رابطه با یهودیان جهان را لازم می داند؛ زیرا آنها یکی از منابع اصلی حمایت سیاسی و مالی و نیروی انسانی اسکانی (مهاجرت و اسکان) هستند.

این همان نگرش به خود است؛ اما در مورد نگرش نسبت به دیگران، صهیونیست ها بر این باورند که جهان شامل دو دایره تمدنی اصلی است که این دو هر چند از لحاظ جغرافیایی با هم تداخل دارند، اما با یکدیگر تعارض دارند. دایره اول، جهان غرب است که اکثریت یهودیان جهان را دربرمی گیرد. با آن که جهان غرب، در طول تاریخ یهودیان را آزار داد و آنها و پدرانشان را از خود راند، اما صهیونیست ها خود را به کلی به فراموشی می زنند (مگر در زمینه تقویت آن چه که "بیداری یهودی" خوانده می شود و تلاش جهت تعمیق احساس گناه در وجدان غربی تا بشود غرب را در خدمت صهیونیست ها درآورد و دشمنی خود با غرب را در آلمان نازی خلاصه می کنند.

صهیونیست ها تأکید می کنند که کشور صهیونیستی متعلق به تمدن غرب است و همان ارزش ها، گرایش ها و منافع را دارد. از آغاز، ساختار امپریالیسم غرب بود که طرح صهیونیسم را ارائه داد و به انتقال توده انسانی کمک کرد و پیش از مرحله تأسیس یعنی پیش از برپایی کشور، مهاجرنشین صهیونیستی را از نظر نظامی و اقتصادی تأمین کرد و پس از برپایی کشور، نیز به حمایت مالی، اقتصادی و نظامی آن ادامه داد و هنوز هم با حمایت مداوم، بقا و دوام و آسایش کشور صهیونیستی را تضمین می کند. لذا این کشور می کوشد تا با همه جوامع غربی، به ویژه ایالات متحده رابطه مستحکمی داشته باشد. کشور صهیونیستی منافع راهبردی خود را (اگر نگوییم بخشی از منافع راهبردی غرب می داند) با منافع راهبردی غرب هماهنگ می داند.

بنابراین می تواند به منافع راهبردی غرب خدمت کند. بر همین اساس، اسرائیل اولویت های راهبردی خود را بر مبنای اولویت های راهبردی غرب تعیین می کند و همیشه این آمادگی را دارد که اگر در اولویت های غرب تغییر و تعدیلی ایجاد شد، اولویت های راهبردی خود را تغییر دهد. اگر دولتکارکردی صهیونیستی این کار را نکند، دیگر مأموریتی ندارد که انجام دهد و نقشی ندارد که ایفا کند. به عنوان مثال، بزرگترین دشمن تمدن غرب در دهه شصت، ملی گرایی غرب بود که پرچم مقاومت در برابر امپریالیسم غرب را بر دوش می کشید. وقتی که جریان ملی گرایی غرب فروکش کرد و جریان مارکسیسم نیز نسبتا رو به افول نهاد (و بلوک سوسیالیسم نیز سرنگون شد) و جنبش اسلامی ظهور کرد، اسلام و جنبشهای اسلامی دشمن اول غرب شد.

به همین علت دشمن اول در کشور صهیونیستی در آن زمان، ملی گرایی عرب بود؛ اما اکنون، خطر جدید و ویرانگر، بنیادگرای اسلامی است که از منطقه خاورمیانه تا جمهوری های مسلمان آسیای میانه امتداد دارد و این همان خطری است که کشورهای غربی و روسیه را تهدید می کند. به همین خاطر در حال حاضر، مقابله با تروریسم، مبنای اصلی راهبرد صهیونیستی اسرائیل را تشکیل می دهد. اسرائیل بدین ترتیب، نقش تازه ای برای خود ایجاد می کند و از این راه وظیفه خود را در برابر غرب و ایالات متحده انجام می دهد.

این نقش جدید، با نقش اسرائیل در نظم نوین جهانی هماهنگ است؛ زیرا می تواند پل هایی را برقرار سازد که از راه آن بتواند با برخی نخبگان عرب که غرب زده شده اند ارتباط برقرار کند. کشور صهیونیستی با این نقش جدید، از دست دادن جایگاه راهبردی خود را که پیش از پایان جنگ سرد بدان دچار بود، جبران می کند.

کشور صهیونیستی شدیدا علاقه مند است تا نشان دهد که بدون آن که امپریالیست حامی را متحمل هزینه سنگین کند می تواند باقی بماند و مأموریت جنگی و اقتصادی خود را انجام دهد. این امر مستلزم وجود نهاد گسترده ای است که از لحاظ انسانی و مادی مجهز باشد و کلیه فعالیت های جامعه را زیر نظر داشته باشد.

حال می رسیم به نگرش صهیونیسم نسبت به دیگرانی که در خارج از جهان غرب یعنی در "شرق" هستند. می توان این شرق را به صورت چند دایره متداخل تصور کرد که گسترده ترین آن، آسیا و آفریقاست. البته اهمیت کشورهای این دو منطقه با یکدیگر تفاوت دارد. طرح راهبردی اسرائیل، به کشورهایی نظر دارد که در کناره دریای سرخ و دریای مدیترانه و در کناره نیل واقع هستند.

در میان این کشورها، کشورهای "دوست" یا کشورهایی که می شود آنها را خرید وجود دارند که در مسیر غرب حرکت می کنند و برای اسرائیل اهمیت حیاتی دارند و می توانند به اسرائیل کمک کنند تا در آسیا و آفریقا نفوذ کند و جهان عرب را دور بزند و حلقه محاصره ای را که بر اسرائیل تحمیل می کنند بشکند و حتی بر جهان عرب فشار بیاورد. البته کشورهایی نیز وجود دارند که به سبب آن که منافعشان با منافع کشورهای عرب مرتبط است و یا به دلیل گرایش های ایدئولوژیکی، دشمن اسرائیل به شمار می روند.

شاید دشمن ترین و خطرناک ترین کشورها در میان دایره اول، کشورهای اسلامی مانند پاکستان و ایران باشند که به علت جایگاه و گرایش های راهبردی خود برای امنیت اسرائیل خطر ایجاد می کنند. در این دایره پهناور، دایره کشورهای عرب ـ که از کشورهای خط مقدم حمایت می کنند و از نظر سیاسی، اقتصادی و نظامی از آنها پشتیبانی می کنند ـ واقع هستند. این کشورها می توانند در سطح جهانی به نفع کشورهای خط مقدم فشار آورند. بالاخره، کشورهای خط مقدم، یعنی مصر، سوریه و اردن هستند و در مرکز دایره نیزاسرائیل قرار دارد.

راهبرد اسرائیل مبتنی بر این است که اعراب فقط زبان زور را می فهمند (اسرائیل خود ثمره داروینیسم غربی است و وجود آن حاصل زور و خشونت است) و به نفع اسرائیل و جهان غرب است که جهان عرب در حالت تجزیه و تفرقه باشد (به طور کلی از نیمه قرن هفدهم، یکی از مسایل اساسی در راهبرد غرب همین بوده است). این حالت تجزیه از راه توافق های مختلف صلح و ایجاد منافع اقتصادی متعارض میان کشورهای عربی امکان پذیر است تا در نهایت اسرائیل کلیه خطوط اصلی را به دست گیرد و به نقطه ای تبدیل شود که همه کانال های اقتصادی از آن سرچشمه گیرد و فن آوری و سرمایه غرب به آن سرازیر شود تا آن را به گونه ای که با منافع راهبردی غرب سازگار باشد توزیع کند.

جهان عرب از دیدگاه راهبردی و صهیونیستی اسرائیل به چهار قسمت تقسیم می شود:

1. دایره هلال سبز که گاه سوریه و گاه عراق در رأس آن قرار می گیرد.

2. دایره وادی نیل که مهم ترین کشور در آن مصر است.

3. دایره شبه جزیره عربی که عربستان سعودی مهم ترین کشور آن است.

4. دایره مغرب عربی که مهم ترین کشورهای آن مراکش و الجزایر است.

راهبرد اسرائیل نسبت به این دایره ها این است که از ارتباط یا همکاری آنها با یکدیگر جلوگیری کند؛ زیرا چنین همکاری امنیت اسرائیل را به خطر می اندازد هر یک از این دایره ها قابلیت های زیادی دارند که در همکاری با یکدیگر می توانند از آن استفاده کنند. به همین علت اسرائیل اصرار دارد که با هر یک از کشورهای عربی چه در جنگ و چه در صلح، به طور جداگانه برخورد کند.

از همین رو در تصور اسرائیل، جهان عرب یک "منطقه" است؛ یعنی یک منطقه جغرافیایی که هیچ گونه پیوند تاریخی در آن وجود ندارد و به کشورهای کوچکی تقسیم می شود که دچار اختلافات طایفه ای هستند؛ به طوری که این کشورهای کوچک طایفه ای فاقد هرگونه عنصر قدرت هستند و تحت سلطه اسرائیل درمی آیند. برنامه های آینده اسرائیل در این زمینه بدین ترتیب است.

الف ـ در برخورد با دایره اول (هلال سبز):

1. در گذشته هدف راهبرد اسرائیل این بود که اردن را به اشغال خود درآورد و آن را تجزیه کند و حکومت آن را به دست فلسطینی ها بدهد و اعراب ساکن کرانه باختری و غزه را برای مهاجرت به آن کوچ بدهد تا از انبوه جمعیت عرب در سرزمین فلسطین خلاص شود. اما راهبرد کنونی اسرائیل این است که اردن را خنثی کند و این کشور را با خود همراه سازد و با اشاره به منافع اقتصادی، اردن را برانگیزد تا در عملیات محاصره فلسطینیان شرکت کند تا فلسطینیان در یک چارچوب سیاسی اقتصادی قرار گیرند و از یک نیروی متکی به خود در ساختمان تمدن عرب، به یک توده پراکنده انسانی که گرایش های اقتصادی محدود و زودگذری دارند تبدیل شوند.

2. راهبرد اسرائیل در گذشته این بود که باید لبنان را به پنج بخش تقسیم کرد: دروزی ها در شوف، مارونی ها و کسروان، شیعیان در جنوب و بقاع و سنی ها در طرابلس و یک کشور سنی دیگر در بیروت. این، آغاز راه تجزیه جهان عرب خواهد بود.

3. تصور راهبردی اسرائیل این است که در مرحله بعدی باید سوریه و عراق را به مناطق یکدست نژادی و مذهبی تقسیم کرد. لذا سوریه به یک کشور شیعی علوی در طول ساحل سوریه، یک کشور سنی در حلب، یک کشور سنی مخالف آن در دمشق و یک کشور دروزی در حوران و جولان تقسیم خواهد شد. اما عراق به علت ثروت نفتی اش، یک منبع تهدید برای اسرائیل است. لذا می توان آن را به چند بخش با مرکزیت شهرهای بزرگ تجزیه کرد. به طوری که یک کشور شیعی در جنوب با مرکزیت بصره، یک کشور سنی با مرکزیت بغداد و یک کشور کردی با مرکزیت موصل تأسیس شود.

البته به علت ملاحظات راهبردی منطقه ای و جهانی با ظهور نظم نوین جهانی، دیگر هدف راهبرد اسرائیل، تقسیم این کشورها نیست، بلکه هدف آن بهره برداری از نقطه ضعف های موجود در برخی کشورهای عربی نظیر درگیری های طایفه ای در لبنان و مصر و گرایشهای جدایی طلبانه در عراق و سودان است.

ب ـ دایره دوم (وادی نیل):

هدف راهبرد اسرائیل در مورد مصر این است که این تصور را که مصر رهبر نیرومند جهان عرب است از بین ببرد و به اختلاف میان مسلمانان و قبطی ها دامن بزند و دولت مرکزی را تضعیف کند و در آن، چند کشور ضعیف و بدون دولت مرکزی ایجاد کند. سرنوشت کشورهای همسایه نظیر سودان نیز تقسیم شدن و جدا کردن جنوب سودان ـ سرچشمه نیل ـ از این کشور است تا بدین ترتیب بر مصر فشار وار شود.

ج ـ دایره سوم (جزیره عربی):

از نظر اسرائیل نفوذ در شبه جزیره عربی و رام کردن و فریفتن آن، کار آسانی است و راه آن، مطرح کردن چتر امنیتی اسرائیل (علیه همسایگان فقیر و به کمین نشسته)، منافع اقتصادی که نصیب کسی می شود که با اسرائیل هم پیمان شود و تحکیم رابطه با ایالات متحده از راه کشور صهیونیستی است.

د ـ دایره چهارم (مغرب عربی):

خنثی کردن مغرب عربی نیز از نظر اسرائیل، آسان است و راه آن منزوی کردن این منطقه از بقیه جهان عرب و طرح منافع اقتصادی و برقراری ارتباط میان این منطقه و اتحادیه اروپاست.

اگر اسرائیل در مرکز دایره باشد، فلسطینیان نیز در همان دایره و در قلب آن قرار دارند و وجود اسرائیل را به چالش می گیرند. اگر هدف راهبرد صهیونیسم این باشد که برخی از کشورهای آسیا و آفریقا را با خود همراه سازد و برخی دیگر را نابود کند و شوکت و قدرت اعراب را بشکند و آنها را در تشکل های مختلف اقتصادی و سیاسی پراکنده سازد و به خود جذب کند، هدف راهبردی صهیونیسم در مورد فلسطینی ها از اهداف یادشده قبلی که متصل و مربوط به قضیه فلسطین است، فراتر می رود؛ زیرا راهبرد صهیونیسم تأکید دارد که وجود فلسطین در ارتس یسرائیل یک امر عرضی است و بنابراین تنها سرنوشت فلسطینیان این است که یا از راه اخراج و نابودسازی و یا از راه از هم گسیختگی و ذوب، به طور کامل غایب شوند و اگر به موجودیت خود ادامه دادند، باید از راه یک خودگردانی محدود، آنها را به حاشیه راند و کنترل کرد و به خدمت خود درآورد و با معامله فراگیر تاریخی، فلسطین را از برنامه سیاست معاصر بین المللی حذف کرد و مبارزه نیروهایفلسطینی را به یک جنگ داخلی فلسطینی تبدیل کرد تا فلسطین به یک سرزمین بدون ملت تبدیل شود.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد هفتم، چاپ اول، 1383.