کشورهای عربی ـ اسرائیل، روابط

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


الف ـ دوره رکود و بحران نسبی:

برخی از یهودیان عرب معتقدند که صهیونیسم زائیده تحولات فکری یهودیان اروپاست و میانیهودیان عرب و صهیونیسم هیچ رابطه ای وجود ندارد. این دسته از یهودیان اظهار می کنند: "تا پیش از تشکیل دولت اسرائیل ما در هر کجا زندگی می کردیم خواه فلسطین خواه لبنان یا مصر، با سایر افراد رابطه بسیار خوبی داشتیم و مراسم و اعیاد مذهبی ما سبب شادی و سرور پیروان سایر ادیان و مذاهب نیز بود." یهودیان مصر نیز معتقدند هنگام "یوریم" از خیابانهای مصر بوی عید به مشام می رسید.

زمانی که دولت اسرائیل شکل گرفت، منطقه ای را تحت نفوذ خود داشت که سالیان دراز پیش از آن مدت کوتاهی در آنجا دولت و ملتی تشکیل داده بود. چهار سال بعد از اعلام تشکیل دولت اسرائیل، تعداد 8000,7 تن یهودی از اروپا تا آمریکا و خاورمیانه در اسرائیل ساکن شدند. بعد از 20 سال این تعداد به مرز دو میلیون تن رسید. اسرائیل توانست با استفاده از امکانات سرمایه گذاران خارجی به عملیات عمرانی و توسعه کشاورزی پرداخته و وضعیت کشور اشغالی خود را بهبود بخشیده و به یک کشور نوین تبدیل کند.

این روند روبه گسترش با توجه به عدم وجود منابع طبیعی، جنگ و درگیریهای فراوان با همسایگان، همچنین عدم برقراری روابط تجاری با کشورهای عربی دچار اختلال شد. از آنجایی که اعراب دولت اسرائیل را یک ننگ بزرگ می دانند و نمی توانند تشکیل آن را به راحتی بپذیرند، جناحهای حاکم بر دولت اسرائیل مانند استعمارگران غربی سیاست عقب نگه داشتن آنان و دامن زدن به اختلافات داخلی آنها و حمایت از عوامل فئودال و مرتجع در مقابل نیروهای مؤمن و انقلابی و میهن پرست را در پیش گرفتند.

صهیونیستها معتقدند که تشکیل دولت اسرائیل باعث به وجود آمدن جنبشهای سیاسی اعراب علیه امپریالیسم شده و همین مبارزات باعث استقلال آنان شده است. البته این نظر مورد قبول همگان نیست و پیدایش صهیونیسم را در جنبش اعراب مؤثر نمی دانند. چنانچه استقلال سوریه و لبنان از بندتحت الحمایگی فرانسه مربوط به سال 26 ـ 1925 یعنی پیش از تشکیل دولت اسرائیل است و این نمونه بارز این گونه مبارزات میان اعراب می باشد.

نظامی گری و قدرت نظامی یک حالت نژادپرستی به دولت اسرائیل داده است و هیأت حاکمه آن تصور می کند که با تکیه بر قدرت نظامی، اقتصادی و فناوری خود قادر خواهد بود هر زمان که اراده کند مردم غیرنظامی را از مناطق اشغالی رانده و آنان را به آوارگان عرب تبدیل کند. البته مشکل آوارگان عرب امروز به صورت خاصی درآمده که حتی اگر اسرائیل قسمت اشغالی جنگ 1967 و حتی ارتفاعات جولان را پس بدهد و اعراب موجودیت آن را به رسمیت بشناسد باز هم این مشکل حل نخواهد شد.

البته اسرائیل هرگز حاضر به قبول تغییرات اوضاع سیاسی که پس از سال 1967 اتفاق افتاده نیست و کماکان به اقدامات سیاسی، و نظامی و اقتصادی خود به عنوان یک عامل مهم و تعیین کننده در مقابل اعراب ادامه می دهد. در این میان به عدم تعادل وسعت جغرافیایی، اقتصادی آسیب پذیر و جمعیت ناچیز خود در مقابل اعرابی که از نظر فرهنگی و سیاسی و اقتصادی دارای پیوندهای مشترک فراوانی هستند، هیچ توجهی نداشتند و بر این باور بوده که با به کار بردن خشونت صرف، و پیروزیهای پی درپی نظامی قادر خواهد بود روحیه اعراب را در هم شکسته و ایشان را به یک صلح پایدار وادار کند، البته در این روند باید به سیاست توسعه طلبانه رژیم اسرائیل و تحقق وعده تاریخی مبنی بر گسترش ارضی از مدیترانه تا فرات و از لبنان تا نیل، نیز توجه داشت.

بدیهی است در اعمال سیاستهای توسعه طلبانه دولت اسرائیل نظرات متفاوتی در بین جناحهای قدرت وجود داشته که باعث بروز اختلافها و مشاجرات شده است.

دولت اسرائیل به منظور آماده ساختن افکار عمومی داخلی و موجه جلوه دادن جنگها ودرگیریهای دائمی به القای این مطلب که شرط بقا و امنیت اسرائیل در ضعف و ناتوانی اعراب است همواره عنایت داشته و اکثر اسرائیلیها به واسطه رعب و وحشتی که دولت ایشان از انتقام اعراب در دل آنان انداخته اند تسلیم این عقیده شده اند.

البته تهدیدات برخی از جناحهای عربی مبنی بر تخریب اماکن و قتل عام یهودیان نیز عامل دیگری برای پذیرش فرهنگ جنگ دائمی در بین یهودیان بوده و دست صهیونیستها را ویران کردن خانه های مسلمانان، از بین بردن زمینهای کشاورزی، قتل عام و بیرون راندن اعراب از مناطق مسکونی شان، کاملاً باز گذاشته است.

شایان ذکر است اجرای این سیاستهای خشونت آمیز از سوی رژیم اسرائیل، تعداد بسیاری از آوارگان فلسطینی را به مبارزان مسلح تبدیل کرده است و آنان نیز معتقد شده اند که برای دسترسی به صلح و دستیابی به بیشترین امتیاز باید از اسلحه و زور و حداکثر خشونت استفاده کرد.

علی رغم تصورات اسرائیل، جنگهای 1948، 1956، 1967 و 1973 صلح و آرامش را به دنبال نداشت. گروهی بر این عقیده اند که ماهیت وجودی اسرائیل در منطقه ایجاد وحشت، جنگ و ویرانی می باشد و از حربه در مواقع ضروری برای دفع تحرک و قدرت اعراب استفاده می کند.

در این دوران ملت مسلمان عرب با تشکیل اسرائیل جدا مخالفت کرده و قصد نابودی آن را دارند. یهودیان در جواب این ادعا که تشکیل دولت اسرائیل باعث به وجود آمدن تفرقه میان اعراب می شود و از این رهگذر اسرائیل نفوذ خود را بر سرزمین عربی گسترش دهد می گویند: "تا قبل از شروع فرایند صلح خاورمیانه در سال 1991 هر گاه یکی از کشورهای عرب قصد تفاهم با اسرائیل را داشت فورا از طرف سایرین مورد اتهام قرار می گرفت."

بن گورین در این مورد گفته است: "اسلحه شرق یا غرب در دست زمامداران عرب فقط یک هدف دارد و آن نابودی اسرائیل است."

در پی حرکت نظامی افسران انقلابی مصر علیه دولت وقت، اسرائیل در ابتدا بسیار راضی و خوشحال شد که بساط حکومتی برچیده می شود که با او مخالف و دشمن است. اما این خوشحالی چندان دوامی نیافت و بار دیگر دشمنی مصر با رژیم صهیونیستی آغاز شد و فلسفه انقلاب عبدالناصر به زودی موج خشم و نفرت را علیه اسرائیل شدت بخشید و این رژیم نیز متقابلاً برای حفظ موجودیت خود دست به اقداماتی بر ضد مسلمانان زد.

یهودیان بارها گفته اند اسرائیل همواره آمادگی دارد تا با هر یک از کشورهای عربی که مایل به مذاکره با اسرائیل باشد در هر محلی که آنان بخواهند به مذاکره بنشیند. اما کشورهای عربی تا قبل از امضای پیمان کمپ دیوید مصر و اسرائیل، شرط صلح را به بازگشت اسرائیل به حدود تقسیم نقشه فلسطین که سازمان ملل در سال 1947 تعیین کرده بود منوط می کردند.

اما اسرائیل در جواب این گزارشها گفته است که اعراب در آن زمان به تصمیم و رأی سازمان ملل، بی توجه بوده و به منظور نابودی اسرائیل دست به جنگ زدند و اعلام کردند که قطعنامه های سازمان ملل برای اعراب قانع کننده نمی باشد و اعراب زمانی آسوده خاطر خواهند شد که اسرائیل از نقشه خاورمیانه حذف و محو شود. اما یهودیان تصمیم سازمان ملل را ـ علی رغم اینکه با آنچه می خواستند متفاوت بود ـ پذیرفتند ولی امروزه قطعنامه های سازمان ملل را در سال 1947 بنا به دلایل زیر فاقد اعتبار می دانند:

1 ـ نقض آن که به واسطه حمله نظامی اعراب به اسرائیل صورت گرفت.

2 ـ به رسمیت نشناختن اعتبار قانونی اسرائیل توسط اعراب.

3 ـ خودداری انگلستان از اجرای قطعنامه تقسیم فلسطین.

4 ـ خودداری ارگانهای سازمان ملل بر اجرای نقش خود و وظایف محوله به آنها.

5 ـ خودداری مجمع عمومی در تأیید آن درسال 1947.

6 ـ اصرار مجمع عمومی در سال 1948 درباره یک سیاست جدید.

7 ـ وجود قطعنامه ترک مخاصمه که توسط شورای امنیت تأیید شده است و قطعنامه مجمع عمومی در 11 دسامبر 1948 که به موجب آن طرفین باید مرزهای فعلی را حفظ کنند و هر تغییری در آن باید با موافقت آزادانه باشد.

بنابه دلایل بالا اسرائیل هیچ گونه الزامی در اجرای مقررات قطعنامه سال 1947 برای خود قائل نیست. این رژیم پس از پایان جنگهای اعراب و اسرائیل اعلام کرد در صورتی که اعراب خواهان صلح با اسرائیل باشند باید دوباره با یکدیگر به توافق برسند و در صورت دستیابی به صلح نهایی با کشورهای عربی، اسرائیل مناطق شبه جزیره سینا، و نواحی غرب رود اردن و ارتفاعات جولان را که اشغال کرده تخلیه خواهد کرد.

در سال 1956 ارتش نجات بخش فلسطین که پس از قیام عزالدین قسام تشکیل شده بود و از پایگاه مردمی مناسبی برخوردار بود (نک: ارتش نجات بخش فلسطین) دست به چندین عملیات علیه نیروهای اسرائیلی زد و در سال 1967 در جنگ شش روزه مقاومت چشمگیری از خود نشان داد و پس از آن زمان نیز بیشتر به صورت گروههای پارتیزانی عمل کرد و سازمانهای چریکی متعددی نیز به وجود آورد. البته شکست کشورهای عربی در پیشرفت این نیروها بی تأثیر نبود.

پس از شکست اعراب از اسرائیل بعضی از رهبران فلسطین در مصاحبه هایی که انجام دادند و اعلام کردند که یهودیانی که مایل به همزیستی با ما باشند می توانند در شرایط مساوی مثل اتباع دیگر فلسطین در کنار ما زندگی کنند و ما به آنان حقوق مساوی اعطا خواهیم کرد و اندکی تبعیض روا نخواهیم داشت. سایر گروهها نیز تصریح کردند که مبارزه ما علیه صهیونیسم یک مبارزه سیاسی است و علیه ملت یهود نمی باشد و قتل عام یهودیان از نظراخلاقی و سیاسی کاری زشت و ناپسند است.

به دنبال شروع مبارزات چریکی فلسطینیان، اسرائیل متوجه این نکته شد که علی رغم شکست ارتش چند کشور عربی در جنگهای چند روزه، غلبه بر تمدن و فرهنگ و اعتقادات میلیونها عرب کار چندان ساده ای نیست. زیرا کشورهای استعمارگر مانند فرانسه، انگلستان که تاریخ طولانی در مسائل مربوط به استعمار دارند، پیشتر در انجام این کار توفیق قابل ملاحظه ای نداشته اند. "کولین لگون" مفسر هفته نامه انگلیسی "آبزرور" که به اسرائیل رفته بود در این باره گفته است: "وزرا و مقامات مسئول اسرائیل اعتراف دارند که چند میلیون عرب فلسطینی مستقر در ساحل غربی رود اردن و غزه وبال اسرائیل شده است."

البته خود اسرائیل هم به این امر واقف بوده است که اعراب فلسطینی هیچ گاه حاضر به اشغال سرزمینش نیست و علی رغم تمام حیله ها و شیوه هایی که تاکنون به کار برده اند هیچ وقت اعراب قلبا تحت سلطه یهودیان درنیامده اند.

اسرائیل به منظور استحاله فرهنگ و تمدن اعراب، اصرار فراوانی به حفظ بخش مسلمان نشین بیت المقدس تحت حاکمیت خود داشته است. زیرا از این راه به آسانی می تواند سیاستهای خود را در امور فرهنگی آن بخش به اجرا درآورد. تغییر متون کتب درسی، تحریم مقدار زیادی از کتب (برای نمونه فقط یک بار در غزه 143 عنوان کتاب را تحریم کرد) نشانگر تلاش اسرائیل برای نابودی فرهنگ، تمدن و زیان اعراب است کاری که همواره اسرائیل در نواحی اشغالی انجام داده است درست همان کاری است که استعمار انگلیس در هند و فرانسه در هندوچین کرد تحت عنوان توحید فرهنگی. استعمارگران با از بین بردن زبان و فرهنگ یک ملت انگیزه مقاومت و پایداری را نیز در آنان از بین برده که در نتیجه تلاشها و مبارزات مردم در راه کسب استقلال و آزادی خنثی می شود.

از طرف دیگر مشکلات اقتصادی و اوضاع واحوال نابسامان بعضی از مناطق به ویژه منطقه اشغالی غزه و کرانه غربی رود اردن، اسرائیل را در یک حالت سرگردانی و تشویش خاطر نگه داشته است و تقریبا تلاش آنها برای یافتن راه حلی اساسی و فوری در زدودن این مشکلات بی نتیجه مانده است.

اسرائیلیان فکر می کردند با تخریب منازل، زندانی کردن مردم، بیرون راندن مسلمانان از فلسطین با توسل به زور و مادیات می توانند از مشکلات موجود بکاهند ولی پایداری و مقاومت مردم و همکاری دولت اردن در جهت بستن مرزهایش بر روی مهاجران، این تلاشها را بی اثر کرد.

از سوی دیگر اسرائیل از راههای مستقیم و غیرمستقیم به رواج فساد و فحشا در قسمت شرق بیت المقدس مبادرت ورزیده که علت این امر بیشتر محو فرهنگ غنی و اعتقادات مسلمانان است. این اقدامات تا حدی گسترده بود که شورای جهانی کلیساها از وضعیت ضد اخلاقی و ضد مذهبی بیت المقدس بارها اظهار نگرانی کرده و طی ارسال نامه هایی به دبیرکل سازمان ملل از وی خواسته است تا هیأتی را به این منظور به بیت المقدس اعزام کند.

نویسندگان نامه تأکید کرده اند که اسرائیلیها قسمت غربی شهر بیت المقدس را که متعلق به خودشان از این مسائل و آلودگیها دور نگه داشته اند تا مذهب و تمدن یهود را پاک نگه دارند.

در این دوره هرچند روابط اسرائیل با اعراب با یک رکود و بحران نسبی مواجه بود اما از همان ابتدای شکل گیری اسرائیل، عادی سازی روابط با کشورهای عربی در دستور کار سیاستهای کلان سران رژیم صهیونیستی قرار داشت و این رژیم برای گسترش فضای فعالیت خود همواره به دنبال برقراری ارتباط با دولتهای خاورمیانه بوده است تا از این طریق بر کشورهای منطقه تسلط یابد و فرهنگ، تمدن، ارزشها و انتقادات مردم این کشورها را نابود سازد.

روند عادی سازی روابط رژیم صهیونیستی و کشورهای عربی در این دوره را می توان به دو مرحله تقسیم کرد که در ذیل عنوان می شود:

مرحله نخست ـ قبل از سال 1967:

اولین گامهای عادی سازی روابط، طی برقراری روابط محرمانه میان کشورهای عربی و رژیم صهیونیستی قبل از جنگ 1967 برداشته شد، به طوری که در سال 1950، کشور اردن و رژیم صهیونیستی پیش نویس توافقی را مبنی بر عدم تجاوز طرفین به یکدیگر به مدت 5 سال و تشکیل کمیته های مشترک با هدف دستیابی به یک صلح فراگیر امضاء کردند.

مرحله دوم ـ از سال 1967 تا قبل از معاهده کمپ دیوید:

با تصویب قطعنامه 242 شورای امنیت و پذیرش آن از سوی مصر، اردن و سرانجام سوریه، مرحله جدیدی از عادی سازی روابط آغاز شد. با وجود اینکه ساف در ابتدا با این قطعنامه موافقت نمی کرد اما نهایتاً در سال 1974 به عنوان تنها نماینده قانونی ملت فلسطین، این قطعنامه را پذیرفت و نتیجه این پذیرش، شروع یک سلسله ارتباطات محرمانه با رژیم صهیونیستی از سوی سران عرب بود که بارزترین این گونه ارتباطات، دیدارهای پی درپی ملک حسین با مقامات صهیونیست طی سالهای 1975 و 1976 بود.

ب ـ دوره مذاکرات صلح:

روابط بین کشورهای عربی و اسرائیل تا پیش از امضای پیمان کمپ دیوید بین مصر و اسرائیل با یک رکود و بحران نسبی مواجه بود به طوری که یکی از نمایندگان مجلس اسرائیل اعتراف کرده بود که امکان تحقق این مسأله وجود ندارد زیرا بعد از جنگ شش روزه 1967 که کشورهای عربی همه امکانات خودشان را از دست داده بودند و در شرایط بسیار بدی قرار داشتند، حاضر نشدند با اسرائیل مذاکره و روابط برقرار کنند. حال که این شرایط بحرانی را پشت سر گذاشته اند به طریق اولی حاضر به این کارنمی شوند. اما پس از پیمان کمپ دیوید و شروع زمزمه ضرورت تأمین صلح و ثبات در منطقه و ارایه طرحهای فهد و فاس و... این یأس اسرائیل به امید تبدیل شد و با شروع مذاکرات صلح اعراب و اسرائیل در فرایند صلح خاورمیانه شکل عملی به خود گرفت.

در این دوره، اندکی پس از سفر سادات به فلسطین اشغالی در سال 1977 و دیدار وی با مقامات رژیم صهیونیستی و سخنرانی در کنست، مذاکرات مختلف نتیجه داد و در سال 1979، معاهده کمپ دیوید تحت نظارت آمریکا امضاء شد و شکاف بزرگی میان کشورهای عربی درگیر با صهیونیست ها به وجود آمد زیرا امضای معاهده مذکور که در واقع امضای پیمان صلح و دوستی با رژیم صهیونیستی بود، به معنای خروج مصر از دایره اجماع نظام منطقه ای عربی محسوب می شد. مصر با این اقدام، دیگر متعهد به اجرای معاهده دفاع مشترک عربی نبود، ضمن اینکه متعهد به عادی سازی روابط سیاسی و اقتصادی با رژیم صهیونیستی شد. (ن. ر: کمپ دیوید)

در این دوره، علی رغم صلح میان مصر و رژیم صهیونیستی، در اثر برخوردهای خشونت بار اسرائیل با اعراب، جنگ و خونریزی در ابعاد مختلف بر فلسطین تأثیر گذاشت به طوری که چهره شعر و ادبیات این سرزمین نیز از این تأثیر به دور نماند. و ادبیات قبلی فلسطین به نوعی ادبیات مقاومت تبدیل شد.

اندوه از دست دادن شهرها، غصه زنان و کودکان آواره که در این سو و آن سو سرگردان و پراکنده شده اند، جدا شدن از خانه و کاشانه، همه اینها افکار مردم و شعرای این سرزمین را به خود جلب کرده است. دیگر موضوعات شعری، از مدح و ثنا و انتقاد نیز به مرثیه کودکان و احساسات میهنی بدل شد به ویژه پس از شروع انتفاضه فلسطین و قیام فراگیر اعراب علیه رژیم صهیونیستی و حماسه های ایثار و مقاومت، بیت المقدس، نابلس، غزه و... سمبل و مظهر ادبیات مقاومت شدند. اعراب در این مقطع بهانتظار تحولی بزرگ نشستند و نظم و نثر این سرزمین اشغال شده رنگ و صبغه مقاومت، ایثار و فداکاری به خود گرفت و برای رژیم اسرائیل به صورت بمب ناپالم درآمد.

ج ـ دوره عادی سازی روابط:

پس از شروع انتفاضه فلسطین در سال 1987 رژیم صهیونیستی از استمرار قیام فلسطینیان نگران شد، لذا برای مقابله با آن ترفند عادی سازی روابط با اعراب را در پیش گرفت. این دوره به چهار مرحله تقسیم می شود که عبارتند از:

مرحله اول ـ توافقنامه اسلو در سال 1993:

با امضای توافقنامه اسلو در سال 1993، رژیم صهیونیستی روند عادی سازی روابط را به طور مستقیم با فلسطین آغاز و تا حدود زیادی پروژه خود را اجرا کرد. سپس در ژوئیه 1994 اردن توافقنامه وادی عربه را امضاء کرد. از این زمان به بعد بود که سیر برقراری ارتباط با تل آویو از سوی کشورهای عربی شدت گرفت و کشورهایی مثل موریتانی، مراکش، تونس و... نیز به این ماجرا پیوستند.

مرحله دوم ـ پس از کنفرانس اسکندریه در سال 1995:

در این مرحله، کشورهای عربی و در رأس آنها عربستان، مصر و سوریه دریافتند که شتاب کشورهای عربی برای برقراری ارتباط با تل آویو موجب می شود که طرح شیمون پرز مبنی بر گسترش نقش سیاسی و اقتصادی رژیم صهیونیستی در منطقه به طور کاملاً مطلوب اجرا شود و به زودی کمترین حقوق این کشورها در منطقه نادیده گرفته می شود. لذا در سال 1995 با برگزاری نشست سران عرب در اسکندریه سعی شد از شدت ارتباط با این رژیم کاسته شود. استراتژی پیشنهادی 3 کشور عربی مذکور این بود که روند عادی سازی با روند مذاکرات به طور همزمان دنبال شود و در واقع بدون دستیابی به یک راه حلمسالمت آمیز حقیقی نمی توان از عادی سازی روابط با رژیم صهیونیستی سخنی به میان آورد.

مرحله سوم ـ انتفاضه الاقصی و تشدید مقاومت مسلحانه:

با شدت گرفتن مبارزه فلسطینیان در انتفاضه الاقصی موج های مخالف عادی سازی روابط با رژیم صهیونیستی نیز به راه افتاد و مرحله جدیدی در نگرش رسمی در جهان عرب در قبال رژیم صهیونیستی، به وجود آمد تا جایی که 2 کشور هم پیمان صلح با رژیم صهیونیستی یعنی مصر و اردن، ناچار شدند تحت فشار حاکم از سوی ملت های عرب سفیران خود را از تل آویو فراخوانند.

مرحله چهارم ـ پس از مرگ عرفات و اشغال عراق توسط آمریکا:

با مرگ عرفات و جانشینی ابومازن که کاملاً مشخص بود با برنامه های نیروهای مقاومت از جمله دو جنبش حماس و جهاد اسلامی مخالف است و سپس اشغال عراق توسط آمریکا و ایجاد ترس در میان اعراب، روند ایجاد شده مخالفت با رژیم صهیونیستی که طی انتفاضه الاقصی در اوج خود قرار داشت، کند شد و مجدداً مسئله عادی سازی روابط با این رژیم جدی شد.

اما صرف نظر از سران عرب، ملت های عرب با آگاهی از اهداف صهیونیست ها به مخالفت با اقدامات این رژیم پرداختند و هیئت ها و تشکل های مختلفی را برای مقابله با طرح های صهیونیستی به طور پراکنده تشکیل دادند که با انتفاضه الاقصی، انسجام و همگرایی این هیئت ها بیشتر شد و تحت عنوان کمیته های مردمی مخالف عادی سازی روابط علی رغم مخالفت دولتهای عربی فعالیت خود را ادامه دادند.

د ـ اهداف رژیم صهیونیستی از عادی سازی روابط با کشورهای عربی:

استراتژی اصلی صهیونیست ها در منطقه این گونه است که پس از نفوذ در منابع مالی و اقتصادی منطقه اقدام به چپاول آن می کند. به این منظور ابتدا مقامات رژیم صهیونیستی ارتباطات محرمانه ای را با نمایندگان و واسطه های کشور مورد نظر برقرار می کنند و سپس از طریق این واسطه ها با مقامات بلندپایه آن کشور وارد مذاکره می شوند. رژیم صهیونیستی در برقراری چنین ارتباطاتی چندین هدف را دنبال کرده است که در ذیل عنوان می شود.

1 ـ بالا بردن سطح اقتصاد رژیم صهیونیستی:

طرح عادی سازی روابط در واقع یک طرح اقتصادی است که رژیم صهیونیستی از این طریق به دنبال سیطره بر بازار خاورمیانه و عرضه محصولات خود است تا از این رهگذر توان اقتصادی خود را ارتقا دهد.

2 ـ تسلط یافتن بر فرهنگ اسلامی منطقه:

رژیم صهیونیستی قصد دارد از طریق عادی سازی روابط، زمینه را برای فعالیت های علمی و فرهنگی خود مهیا سازد زیرا یکی از اهداف بلندمدت این رژیم، محو و تخریب فرهنگ و هویت تمدن اسلامی در منطقه و ایجاد اغتشاش و تفرقه در میان مسلمانان است تا از این طریق دانشگاهها و مراکز علمی و تحقیقاتی اسرائیلی به عنوان تنها مرجع علمی برتر منطقه در راستای اهداف و طرحهای صهیونیستی فعالیت کنند.

3 ـ ایجاد تفرقه در میان اعراب:

رژیم صهیونیستی با در پیش گرفتن سیاست "تفرقه بینداز و حکومت کن" و با ایجاد تفرقه میان کشورهای عربی و تحریک آنها علیه یکدیگر سعیمی کند در مذاکرات خود با اعراب و با آگاهی از نقاط ضعف و قدرت این کشورها، اهداف استعماری و تجاوزکارانه خود را تحقق بخشد که در این صورت متضرر اصلی معادله، اعراب خواهند بود.

4 ـ ایجاد موج ناامیدی در امت اسلامی:

عادی سازی روابط یک مکانیسم مناسب برای پشتیبانی از نقش منافقان و مزدوران در کشورهای عربی است و از آنجا که این افراد از کانال حمایت و پشتیبانی صهیونیست ها، به پست های کلیدی کشور دست می یابند، فعالیتهای ضدصهیونیستی را تحت کنترل خود درآورده و موجی از ناامیدی و ناکامی را در میان مخالفان رژیم صهیونیستی و امت اسلامی مخالف تجاوز و اشغال، به وجود می آورند.

5 ـ ایجاد خاورمیانه جدید:

رژیم صهیونیستی به کمک عادی سازی می تواند همسو با اهداف تجاوزکارانه خود بر روابط موجود در خاورمیانه حاکم شود و شرایط را برای ایجاد خاورمیانه ای به دور از سیادت ارزشهای اسلامی و عربی فراهم سازد زیرا به کمک برتری اقتصادی و نظامی می توان بر روابط خاورمیانه حاکم شد.

ه ـ روابط اقتصادی:

مؤلفه هایی همچون فقدان مشروعیت سیاسی در منطقه و تأثیر منفی آن بر مناسبات اقتصادی، تلاش برای برقراری روابط دو یا چند جانبه با کشورهای اسلامی و جهان عرب، جملگی باعث شده اند تا اسرائیل از اقتصادی با راهبردهای امنیتی و سیاسی بهره برداری نماید. بر همین اساس رژیم صهیونیستی به منظور تأمین منافع خود، در سطوح مختلف مبادرت به نوعی تقسیم کار در حوزه روابط اقتصادی با کشورهای مختلف نموده است که براساس آن، مزایای اقتصادی هر یک از مناطق جهان در راستای تأمین بهینه اهداف اقتصادی و به واسطهآن، پیشبرد اهداف و برنامه های سیاست خارجی رژیم صهیونیستی، به خدمت گرفته می شوند.

از آنجایی که به جز مصر و اردن، سایر کشورهایی عربی همسایه دارای روابط سیاسی و اقتصادی با اسرائیل نمی باشند و کشورهای تونس، مغرب، قطر و عراق نیز [پس از اشغال ]صرفاً روابط اقتصادی محدودی با رژیم صهیونیستی داشته به همین دلیل، عمده فعالیت اسرائیل در زمینه های اقتصادی نیز در همین دو کشور متمرکز شده است.

طرح نفوذ در جهان غرب نیز که از سوی آمریکا مورد حمایت قرار گرفته است، به برقراری روابط کامل دیپلماتیک با کشورهای عربی و ایجاد بازار منطقه ای خاورمیانه، پس از پیدایش ثبات در روابط سیاسی میان اسرائیل و اعراب تأکید دارد. بر همین اساس وجود روابط اقتصادی میان اعراب و اسرائیل شرط اصلی تحکیم روابط اعراب با آمریکا نیز تلقی شده و حتی در این زمینه به موفقیتهایی که خصوصاً در بخش روابط مصر و اسرائیل حادث شده است، اشاره می گردد. (نک: مصر ـ اسرائیل، روابط)

در این مقطع اسرائیل سعی نموده تا اعراب را به از سرگیری روابط با این رژیم، بدون در نظر گرفتن روند صلح و صرفاً با توجه به منافع اقتصادی ایشان در داشتن رابطه با اسرائیل و نیز آمریکا، ترغیب نماید. در کنار این سیاستهای کلان، ابزارهای خاص دیگری همچون فشار و یا نفوذ لابی های یهودی در کشور میزبان، مراودات نظامی، پتانسیل های اسرائیل در زمینه فن آوریهای پیشرفته در عرصه هایی همچون کشاورزی، صنعت، پزشکی و... از دیگر عوامل مؤثر برای پیشبرد استراتژی اسرائیل در برقراری و تقویت رابطه با کشورهای مسلمان و عرب به شمار می روند.

در کنار رژیم صهیونیستی، رژیم اردن نیز برای تقویت روابط کشورهای عربی و اسرائیل تلاش کرد. (نک: اردن - اسرائیل، روابط)

تلاش اردن در توسعه همکاری هایش با اسرائیل و پیشنهاد صریح این کشور برای عادی سازی روابط اعراب و اسرائیل بدون ارتباط دادن آن به روندصلح، در نشست الجزایر و اقدام اردن در تأسیس کنسولگری دیگری در اسرائیل، از جمله مواردی بود که موجب گسیل انواع امتیازات اقتصادی به سوی این کشور شد.

در مقابل اقدامات اردن، واشنگتن نیز علاوه بر ارائه تسهیلات گمرکی به اردن که صادرات این کشور را تا سقف 600 میلیون دلار افزایش می داد، با احداث یک پروژه اقتصادی در خاک این کشور نیز موافقت کرد. (ن. ر: مراکش ـ اسرائیل، روابط)

مآخذ:

  1. رودنسون، ماکسیم و دویچر، ایزاک: درباره فلسطین، منوچهر هزارخانی، انتشارات طوس، چاپ دوم، 1357.
  2. الهی، حسین: مسأله فلسطین، مؤسسه مطبوعاتی عطایی.
  3. زعیتر، اکرم: سرگذشت فلسطین، اکبر هاشمی رفسنجانی، چاپخانه حکمت، چاپ اول.
  4. مصطفی، امین: دیپلماسی پنهان اسرائیل در کشورهای عربی، محمدجعفر سعدیان، مؤسسه انتشارات حضرت معصومه(س)، چاپ اول، تهران: 1382.
  5. بولتن رویداد و گزارش اسرائیل، مؤسسه ندا، شماره 247، 28/2/1384.
  6. بولتن هفتگی اخبار فلسطین، مرکز مطالعات فلسطین، شماره 131، 22/8/1387.
  7. الحیات الجدیده، 8/10/2004، 9/10/2004.
  8. عرب 48، 17/5/2004.
  9. گلابز آنلاین، 16/5/2004، 7/2/2005، 17/5/2004، 4/6/2004.
  10. مرکز اطلاع رسانی فلسطین، 1/10/1383.
  11. هفته نامه السبیل، 25/5/2004.
  12. الشرق الاوسط، 7/3/2005.
  13. دنیا الوطن، 21/4/2005، 1/2/1384.
  14. www.cbs.gov.il/Fr-rade/tdl.htm.
  15. www.farrajlawyer.com/sharaf.htm.
  16. www.20at.com/print/%3 Fsid%3D356+

%D9%84 %D8%Ac%D8%A7%...