صهیونیسم کارگری
"صهیونیسم کارگری" (Labour Zionism) جریانی صهیونیستی است که شکل و محتوای اصلیو فراگیر صهیونیسم را پس از یهودی کردن آن و دادن پوشش سوسیالیستی به آن می پذیرد؛ و در درجه اول جریانی وطن گزین است. صهیونیسم کارگری در میان روشنفکران یهودی اروپای شرقی که قربانی شکست و ناکامی مدرن سازی در روسیه شدند، پدید آمد. دستاوردهای صهیونیسم کارگری از این قرار است:
اولاً: موفقیت در رسیدن به شکلی از صهیونیسم که مقبول جوانان یهودی انقلابی اواخر قرن نوزدهم بود. در آن زمان شتتل و منطقه مهاجرنشین یهودی شاهد مبارزه طبقاتی شدیدی میان کارگران و تنگ دستان یهودی از یک سو و کارفرمایان (اساساً یهودی) از سوی دیگر بود؛ در سال 1900، 30% از مجموع دستگیر شدگان به اتهامات سیاسی را یهودیان تشکیل می دادند.
وایزمن با شکوه و شکایت از پیوستن جوانان یهودی به سوسیالیسم، در نامه ای چنین می نویسد که گویی آنان دچار تب [گرایش به چپ] شده اند؛ شاید اشاره وایزمن پیوستن برادرش به صفوف انقلابیون بود. در فاصله سال های 1895 تا 1904، سندیکاهای کارگری یهودی حداقل 2276 اعتصاب را علیه کارفرمایان سازمان دادند و شماری از کارگران غیریهودی هم به آنان پیوستند. مقبولیت توده ای حزب بوند و فراگیری آن نیز از همین جاست.
حزب بوند در همان سالی تأسیس شد که سازمان صهیونیسم تأسیس شده بود (1897). با این حال صهیونیسم کارگری موفق شد بعضی از اعضاء و طرفداران حزب بوند را گول بزند و قانع کند که امکان بهبود سطح زندگی آنان در فلسطین فراهم است. چیزی که به این امر کمک کرد این احساس در میان مهاجران یهودی روسیه بود که اگر به فلسطین بروند،خود مالک زمین خواهند شد و دیگر مجبور نیستند به عنوان کشاورز مزدبگیر با کارگر صنعتی [برای دیگران] کار کنند؛ یعنی فکر می کردند که مهاجرت و اسکان در فلسطین حتماً به ارتقای سطح طبقاتی آنان خواهد انجامید. حتی می توان گفت که اگر صهیونیسم کارگری نبود، طرح صهیونیستی هرگز نمی توانست موفق شود؛ صهیونیسم کارگری [با این اقدامات خود] بخشی از یهودیان یدیشی را به فلسطین منتقل کرد.
ثانیاً: موفقیت در رسیدن به ساختاری که دشواره خصوصی و فردی بودن وطن گزینی صهیونیستی و اشغالگرانه بودن آن را حل کند. صهیونیست های کارگری پی بردند که ساختار جمعی (با پوشش سوسیالیسم) ساختار ایده آل و کارآمد برای تحقق استعمار صهیونیستی با هر دو بعد وطن گزین و اشغالی آن است. دولت حامی آمادگی نداشت به اجرای طرح صهیونیستی در زمینه های موردنیاز آن از قبیل برنامه ریزی کامل و فراگیر، نیروی انسانی و تأمین بودجه اسکان مهاجرانی اروپایی در فلسطین و یهودی کردن فلسطین (از نظر جمعیتی) کمک کند.
نیروی انسانی مهاجر شرق اروپایی هم خود سرمایه لازم را برای این کار نداشت. از این رو شکل جمعی (تعاونی سوسیالیستی) بهترین شکل بود؛ زیرا سازمان صهیونیسم و صهیونیست های وطنی در خارج به جمع آوری سرمایه ملی لازم از یهودیان (به خصوص ثروتمندان) در غرب می پرداختند؛ سپس این سرمایه را در اختیار آژانس یهود در داخل [فلسطین ]می گذاشتند و آژانس این سرمایه را در زمین های تحت مالکیت جمعی به کار می انداخت. عنصر بشری درگیر این طرح هم، خود را در قالب واحدهای جمعی زراعی و جنگی سازمان می داد.چون تلاش فردی [در این موارد] ممکن نیست که به موفقیت بینجامد (مهاجران اولیه سفیدپوست در ایالات متحده در اثنای جنگ با سرخ پوستان و نابودسازی آنان، بدون کمک گرفتن از هرگونه اندیشه سوسیالیستی، به همین نکته پی برده بودند).
اما جنبه اشغالگرانه استعمار صهیونیستی را مفاهیم سوسیالیستی مربوط به شرافت کار بدنی توجیه و اجرا می کرد. صهیونیسم کارگری ندا در داده بود که یهودی در تبعید به فلسطین می رود تا خود کار کند و زمین خود را با دست خود بکارد و آن چه را که تبعید و پراکندگی [از صفات منفی] به او داده، از خود بزداید و [بدین ترتیب] آخرین یهودی و اولین عبرانی می شود. بنابراین اگر یک یهودی، یک کارگر عرب را استخدام کند [تا برایش کار کند]، در حقیقت اندیشه صهیونیسم را از اساس ویران نموده است.
از همین جا گوردون نظریه در اختیار گرفتن کار را مطرح می کند؛ یعنی یهودی خود به کار می پردازد؛ سپس زمین را در اختیار می گیرد؛ یعنی خود زمین را می کارد و در آخر پاسداری را در اختیار می گیرد؛ یعنی خود از زمین پاسداری می کند (همان که ما "کشاورزی مسلحانه" می نامیم).
به رغم این که همه اینها پوشش هایی، انقلابی و مردم گرایانه و زیبا و جذاب است، در واقع بیان و تعبیر دیگری از اشغالگری است. این مفاهیم در حقیقت به معنای خارج کردن اعراب از صحنه و ندیده گرفتن آنها و استیلا بر زمین پس از تخلیه آن از ساکنان عرب است که نیروی کار ارزانی هستند و طرح صهیونیستی را از اساس تهدید می کنند، و جایگزین کردن مهاجران صهیونیست است. بدین ترتیب، صهیونیسم کارگری موفق شد بهساختاری دست پیدا کند که همه عناصر شکل و محتوای اصلی و فراگیر صهیونیسم (اسکان جمعیت سربار یهودی در فلسطین پس از خلاص شدن از دست اعراب) را به برنامه ای کاری و اقداماتی عملی تبدیل می کند.
ظاهراً اعضای بورژوازی یهودی همانند شده (آسیمیله) در اروپای غربی و مرکزی (که بسیاری از رهبران صهیونیسم سیاسی مثل هرتزل و نوردو از میان همینان برخاستند) به خوبی از حقیقت امر و مشکلات اسکان و مهاجرت آگاهی داشتند. همچنین اصولاً به شکل دولت صهیونیستی، مادام که اهداف موردنظر را برآورده کند و از منافع امپریالیسم دفاع نماید، کاری نداشتند. برای همین، این رهبران سرمایه دار مانع اتخاذ تصمیم های "سوسیالیستی" و انقلابی نمی شدند.
اولین نکته برنامه بال فراخوان به اسکان یهودیان در فلسطین با به کارگیری ابزارها و سازوکارهای لازم بود؛ بدون این که بر محتوای طبقاتی یا شیوه تولید مشخصی تأکید نماید. به مرور زمان، همه صهیونیست ها به شکلی عمل گرایانه و پراگماتیستی دریافتند که وطن گزینی جمعی و کارکردی مهم ترین شکل و شیوه وطن گزینی است و تأمین هزینه های اجرای طرح صهیونیستی ناچار باید به شکل جمعی و ملی انجام شود؛ همان گونه که مهاجران نیز ناچار شدند در برابر مخالفت اعراب، در قالب جزیره های به هم پیوسته و منسجم گرد هم آیند.
به تمام این دلایل، می بینیم که کنگره های اولیه صهیونیسم (که طبقات متوسط و حاخام ها بر آن کنگره ها سیطره داشتند) با اصل ملی کردن زمین، به عنوان یکی از پایه های دولت صهیونیستی آینده،موافقت کردند. همچنین این کنگره ها، تصمیم های انقلابی دیگری هم اتخاذ گرفتند. وایزمن (صهیونیست عمل گرای بورژوا) با فعالیت های صهیونیستی کارگری بسیار همراهی می کرد و به اعتراضات سرمایه داران یهودی اهمیتی نمی داد؛ چون معتقد بود که صهیونیسم کارگری در نهایت امر به طرح صهیونیستی خدمت می کند.
خوب است به این نکته نیز توجه شود که صهیونیسم کارگری وطن گزین نه فقط با یهودیت حاخامی مخالف بود؛ بلکه به این اعتبار که می خواهد مرکزیت را به مهاجرنشین صهیونیستی بدهد و مشروعیت آن را افزایش دهد و ادامه جریان کمک های مالی و نظامی به سوی مهاجرنشین را تضمین کند، از شخصیت یهودی در تبعید عمیقاً انتقاد می کرد. تصور بر این بود که هر قدر انتقاد بیشتر و شدیدتر باشد به همان اندازه کمک و پشتیبانی بیشتر می شود، حتی انتقاد کارگرها به درجه ای رسید که به کلی "هویت یهودی" را رد می کرد و آن را از پس مانده های گذشته می دانست؛ این شعار که مهاجران، آخرین یهودیان و اولین عبرانیان هستند نیز از همین جا پدید آمد و پرداختن به هویت یهودی، نوعی بیماری در تبعید تلقی شد.
صهیونیسم کارگری به ابدی بودن یهودستیزی اعتقاد دارد؛ اگرچه تفسیر و تحلیلی مادی و اجتماعی از این پدیده ارائه می دهد برحسب تصور صهیونیسم کارگری مشکل در این خلاصه می شود که ترکیب اجتماعی و فرهنگی یهود با ترکیب اجتماعی و فرهنگی مللی که یهودیان در میان آنان زندگی می کنند، متفاوت است؛ یهودیان که پرداختن به کشاورزی برای آنان ممنوع بود، اساساً در شهرهازندگی می کردند. کارگران یهودی هم، یک طبقه پرولتاریای صنعتی را تشکیل نمی دادند، بلکه لمپن پرولتاریا بودند و پرداختن به بسیاری از حرفه ها و کارها برای آنان نیز ممنوع بود.
ثروتمندان یهودی هم به تجارت و رباخواری یا به بعضی از صنایع مصرفی اشتغال داشتند. تمام اینها نشان دهنده ساختار طبقاتی در هم ریخته و ناموزون یهودیان و حاشیه ای بودن آنان است.
بوروخوف از این نظریه به هرم واژگون تعبیر کرد: هر ملتی از گروه های اجتماعی تشکیل شده که این گروه ها در مجموع یک هرم را تشکیل می دهند. در قاعده این هرم، نیروهای کارگر تولیدکننده اصلی قرار دارند و هرچه از هرم بالاتر رویم شمار کارگران کمتر می شود تا به رأس هرم می رسیم.
بوروخوف معتقد است که این هرم در مورد یهودیان در هم ریخته و ناموزون است. در میان یهودیان شمار زیادی از حقوق دانان (وکلای مدافع) و پزشکان و اندیشمندان و از این قبیل وجود دارند که به کارهای تولیدی حاشیه ای می پردازند و به طبقه متوسط و به رأس هرم وابسته هستند؛ شمار کمی هم کشاورز هستند و نیز، اگر پیدا شوند، شمار بسیار کمی هم کارگر (پرولتر) وجود دارند که به قاعده هرم وابسته هستند.
از این وضعیت مشخص و متمایز دو چیز نتیجه می شود:
اولاً: همه طبقات یهودی از جامعه، اعم از سرمایه دار و کارگر، به سبب حاشیه ای بودنشان (و نیز به سبب میراث و فرهنگ دینی قومی) موجودیتی واحد و متمایز و مردود از نظر بقیه جامعه را تشکیل می دهند. این بدان معناست که پدیده یهود آزاریمتوجه تمام یهودیان، از هر طبقه ای، است و تقریباً بیماری ای همیشگی است، زیرا جوامع بی طبقه سوسیالیستی هم به سبب عدم درک ویژگی وضعیت یهودیان، از حل این قضیه عاجزند.
ثانیاً: از آن جا که شخصیت یهودی رابطه خود را با زمین و کشاورزی و هر کار تولیدی از دست داد، به شخصیتی انگل و طفیلی تبدیل شد.
با ظهور طبقه سرمایه دار بومی (در روسیه و لهستان) که رقیب سرمایه داری یهودی بود و به سبب تعصبات دینی و گاه بی مهارتی کارگران یهودی آنان را به کار نمی گرفت، این وضع وخیم تر و سخت تر شد. این سرمایه داری محلی جدید توده های مسیحی تحت استثمار و بهره کشی را بر ضد سرمایه داران و کارگران یهودی، هر دو، بر می شوراند؛ تا توده های تحت استثمار، استثمارگر و بهره کش واقعی را نشناسند. این تحلیل وضعیت یهودیان پس از سقوط گتو تا حد زیادی جدی و درست است.
صهیونیست های کارگری هم مثل عده ای دیگر عقیده داشتند که یهودیان بسیاری از صفات قومی خود را از دست داده اند، اگرچه با این حال یک ملت مستقل یا ملتی با ویژگی های طبقاتی را تشکیل می دهند و نیز معتقد بودند که یهودیان، به دلایلی که گفته شد، در غرب منفور و مطرود هستند.
در نتیجه، تنها راه حلی که مطرح است همان تخلیه اروپا از یهودیان و پاکسازی و تصفیه آنان است (گرچه بوروخوف معتقد بود که از امثال این گروه ها می توان بهره برداری کرد و در نتیجه دفاع از حقوق سیاسی آنان واجب است). تصفیه و پاکسازی آنان از طریق انتقال آنان به فلسطین انجام می پذیرد؛ یعنی تبدیل مهاجرت خودجوش (به ایالات متحده و دیگرکشورها) به استعمار مهاجرتی در فلسطین که در آن جا دولتی صهیونیستی تشکیل می شود که تجسم ارزش های قومی یهود است و در عادی سازی شخصیت یهودی و پیراستن آن از پلیدی ها تبعید از طریق کار جسمانی، نقش و تأثیر خواهد داشت.
کارگری ها می خواستند که این دولت تجسم ارزش های سوسیالیستی و انقلابی و همه ارزش های پیشرو مطرح در اروپای آن زمان باشد و هیچ برنامه صهیونیستی کارگری خالی از سخن درباره وحدت طبقه کارگر نباشد. در گذشته کارگری ها از ملی کردن و همبستگی کارگری و پرولتاریی و از این دست شعارها، سخن به میان می آوردند. اما در داخل این ساختار اصلی، ساختارهای فرعی مختلفی وجود داشت.
شاید مهم ترین این ساختارهای فرعی، جریان بوروخوف باشد که می کوشید روش مارکسیستی را به خدمت بینش صهیونیستی درآورد و بر پایه های طبقاتی و اقتصادی صهیونیسم تأکید می کرد و از تحلیل خود چنین نتیجه می گرفت که راه حل صهیونیستی به عنوان وسیله ای برای تبدیل همه طبقات حاشیه ای یهودی به نیروی مولد، راه حلی ضروری و جبری است. اما جناح سیرکین، بر عنصر اخلاقی و وحدت بینش میان یهودیان تمرکز کرده بودند و به این سبب سیرکین بر همکاری و برادری تأکید می کرد و به مبارزه طبقاتی چندان اهمیت نمی داد. اما گوردون تمام توجهش معطوف به جنبه روانی بود و از همین رو بر نظریه تصرف زمین و کار به عنوان وسیله ای برای رهایی از آفات تبعید و نیز وسیله ای برای تولدی دوباره و تبدیل یهودیان به بخش مولد اقتصادی، تأکید می کرد. افکار گوردون وسیرکین در محافل کارگری صهیونیستی رواج زیادی پیدا کرد.
ظهور رویکرد کارگری به کنگره دوم صهیونیسم در سال 1898 باز می گردد؛ اما این گرایش با مخالفت شدید اکثریت شرکت کنندگان در کنگره به رهبری هرتزل مواجه شد. در نظر مخالفان، صهیونیسم در آن زمان وسیله ای برای باز گرداندن جوانان یهودی از انقلابیگری بود. سپس در سال 1907 گروه های کارگران صهیون به رهبری بوروخوف در شهر لاهه کنگره ای تشکیل دادند؛ چندی بعد گروه های دیگری چون کارگر جوان (هاپوعل هاتسعیر) و پاسدار جوان (هاشومر هاتسعیر) و اتحاد کار (احدوت هعفودا) نیز به آنان پیوستند.
می توان گفت که موج دوم مهاجرت (1914-1905) ماده انسانی مهاجرتی کارگری را با خود به فلسطین آورد. بیشتر مهاجران یهودی موج اول از طبقه متوسط بودند و لذا در شهرهای فلسطین مستقر شدند و فقط پنج درصدشان به کشاورزی پرداختند. اما مهاجران موج دوم، نظر به وابستگی های هم طبقاتی و هم ایدئولوژیک، بر کار کشاورزی اصرار داشتند و آن را کلید حل بدبختی یهود اصلاح هرم واژگون اجتماعی یهودیان می دانستند.
این موج دوم مهاجرت با مهاجرت بزرگ یهودیان از روسیه و اروپای شرقی به آمریکا همزمان و خود نتیجه شکست انقلاب 1905 و زیادتر شدن یهودستیزی در روسیه در نتیجه ناکامی و شکست مدرنیزاسیون بود. اقلیتی ایدئولوژیک [از مهاجران] به جای آمریکا فلسطین را اختیار کردند. بیشتر این عده جوان بودند (77% زیر 25 سال)؛ بی هیچاندوخته ای از مال دنیا و سرشار از افکار مردم گرایانه روسی (صنعت ستیزانه) و اندیشه های انقلابی سوسیالیستی. لذا از همین پوشش ها برای توجیه تصرف اراضی اعراب و اخراج ساکنان آن استفاده کردند؛ و به همین خاطر به جای به کارگیری منطق سنتی استعمار که ساکنان اصلی یک سرزمین را به این خاطر که از نژادی پست و کثیف هستند اخراج و نابود می کند.
این عده از مهاجران اخراج و نابودسازی ساکنان را با پوشش های تند و داغ سوسیالیستی توجیه می کردند؛ زمین را تصرف می کردند. با این دلیل که زمین از آنِ کسی است که آن را می کارد و صاحبان زمین را اخراج می کردند با این دلیل که بازدهی شان کم و ضعیف است.
در کنگره دوازدهم صهیونیسم (1933)، صهیونیسم کارگری به بزرگترین جناح سازمان صهیونیسم و مؤثرترین جناح آن در سطح سیاسی و اجرایی تبدیل شد؛ که این خود به موفقیت صهیونیسم کارگری در دو زمینه اساسی باز می گردد:
اول: موفقیت صهیونیسم کارگری در بسیج ماده انسانی اصلی برای اسکان و مهاجرت؛ کاری که تمام گرایش های صهیونیستی دیگر در انجام آن ناموفق بودند.
دوم: موفقیت صهیونیسم کارگری در اجرای بخش بزرگتر و مهم تر عملیات مهاجرت و اسکان صهیونیستی در فلسطین اشغالی از طریق ساختارها و اشکال و روش های گوناگون.
ساختار اقتصادی و سیاسی مهاجرنشین صهیونیستی در درجه اول نتیجه تلاش های صهیونیسم کارگری است. هیستادروت و کیبوتس وهاگاناه و پالماخ همان ابزارهایی است که صهیونیست ها از آنها برای تبدیل بخشی از فلسطین به مهاجرنشین صهیونیستی زیر فرمان دولتی صهیونیستی و مأمور و کارکردی استفاده کردند؛ اینها نهادهایی بود که صهیونیسم کارگری ایجاد کرد و بر آنها مسلط شد؛ صهیونیسم کارگری همچنان در اسرائیل نقشی تعیین کننده دارد.
صندوق ملی یهود که به دست سرمایه گذاران یهودی پایه گذاری شده بود، بدون وجود ماده انسانی و نهادهای کارگری به بقا و ادامه کار صندوق را محقق ساختند، به مؤسسه ای بی هدف و بی نتیجه تبدیل می شد. بنابراین عجیب نیست اگر بدانیم که سرمایه صندوق، در فاصله سال های 1921 تا 1945 به صورت مستقیم و غیرمستقیم به اقتصاد کارگری تزریق می شد. تنها بخشی از بندی که از سیطره احزاب و مؤسسات کارگری خارج بود، بند مربوط به اسکان [یهودیان] در شهرها بود که فقط 8/6 درصد از مجموع هزینه ها را تشکیل می داد و بقیه یا مستقیماً به کارگران اختصاص داشت؛ مثل تأمین هزینه های آبادی های کشاورزی و مهاجرت و اسکان و آموزش های عملی؛ و یا به صورت غیرمستقیم به نهادهای زیر نظارت کارگری ها می رفت؛ مثل تأمین هزینه های مربوط به فرهنگ و بهداشت و امنیت.
همزمان با افزایش تکیه دولت صهیونیستی به یهودیان جهان و نیز با ضعیف تر شدن لحن و آهنگ سوسیالیستی در میان صهیونیست های کارگری، انتقادهای تند از هویت یهودی از میان رفت؛ حتی صهیونیسم کارگری پوشش های صهیونیستی قومی سکولار را به کار گرفت و هویت یهودی زمینه مشترک میان یهودیان کشور صهیونیستی [اسرائیل] ویهودیان [بقیه ]جهان شد.
مأخذ:
- المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.